چون کاغذ آتش زده مهمان بقاییم


طاووس پر افشان چمنزار فناییم

هر چند به سامان اثر بی سر و پاییم


چون سبحه همان سر به کف دست دعاییم

شوخی سر و برگ چمن آرایی ما نیست


یکسر چو عرق جوهر ایجاد حیاییم

واماندهٔ عجزیم سر و برگ طلب کو


چون آبلهٔ پا همه تن آبله پاییم

کم نیست اگر گوش دلیل خبر ماست


از دیدن ما چشم ببندید صداییم

آیینهٔ تحقیق مقابل نپسندد


تا محرم آغوش خودیم از تو جداییم

بی سعی جنون راه به مقصد نتوان برد


بگذار که یک آبله از پوست برآییم

کو ساز نگاهی که به یک سیر گریبان


دلدار نقابی که ندارد نگشاییم

فرداست که یکتایی ما نیز خیال است


امروزکه در سجده دوتاییم ، دوتاییم

آیینهٔ اسرار غنا پردهٔ خاکست


تا سرمه نگشتن همه آوازگداییم

پیش که درد هوش گریبان تحیر


دل منتظر فرصت و فرصت همه ماییم

در دشت توهم جهتی نیست معین


ما را چه ضرور است بدانیم کجاییم

بر طبع شرر خفت فرصت نتوان بست


در طینت ما سوخت دماغی که بناییم

بیدل به تکلف اثری صرف نفس کن


عمریست تهی کاسه تر از دست دعاییم